موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان تک و تنها
یک جفت بال خریده ام دوخته ام روی شانه هایم آسمان به این بزرگی چرا پرنده نباشم؟!
سه شنبه 28 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
بیست و چندی سالِ سیاه را پسِ پشت سپرده ام وُ
سه شنبه 28 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
پشت این نقاب خنده پشت این نگاه شاد چهره خموش مرد دیگریست مرد دیگری که سالهای سال در سکوت و انزوای محض بی امید بی امید بی امید زیسته مرد دیگری که پشت این نقاب خنده هر زمان به هر بهانه با تمام قلب خود گریسته شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
شبها که بی تو پلک غزل بسته می شود ، از لحظه های بی تو دلم خسته می شود ، باور نمی کند دل مغرور و ساکتم ، هر لحظه بيشتر به تو وابسته می شود . . . شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
و در آن غروب شنبه 24 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
نمی دانم برای شب هایِ نبودنت گریان باشم جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
نـامـت جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
راهی برای رفتن نفسی برای بریدن کوله بارم بر دوش مسافر میشوم گاهی... عشقی برای خواندن بغضی برای شکفتن خاطراتم در دست بازیچه میشوم گاهی... نگاهی در راه اعتمادی پرپر پاهایم خسته هوایی میشوم گاهی... فکرهای کوتاه صبری طولانی صدایی در باد زمستان میشوم گاهی... روزهای رفته ماه های مانده تقویم ام بی تاب دلم تنگ میشود گاهی... جای پایی سرد رد پایی گنگ در این سایه ی تنهایی چه بی رنگ میشوم گاهی... جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
مي خواهمت از جان نه آنچنان كه وا ژه هاي ناتوان به كهنه تعبيرهاي تكراري بيالايندش دوست مي دارمت آنچنان كه تويي بي اندازه هماره تازه تا هميشه با من بمان جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
این روزها فقط به سفر فکر می کنم غرق هزار زخم جگر فکر می کنم ماشین می آیدوغزلم کم می آورد ماشین می آید وچقدر فکر می کنم دستم چقدر با چمدان تیر می کشد وقتی به چشم خیس پدر فکر می کنم درپیچ پیچ تندو نفسگیر دره ها با سوسوی چراغ خطر فکر می کنم از پشت شیشه ی اتوبوس آه می کشم حس می کنم که آینه تر فکر می کنم بر کومه های کاهگلی خیره می شوم تا قریه مان کپر به کپر فکر می کنم
مادر نشسته قد سفر گریه می کند آتش گرفته ام به نظر فکر می کنم زل می زند به صندلی خالی خودش احساس می کنم دو نفر فکر می کنم چادر نماز اوست که گسترده یا که بر پرهای نرم شانه به سر فکر می کنم این جاده ی شمال برایم جهنم است دارم به چشم شور خزر فکر می کنم کوچ است کوچ، قسمت ما بی ستاره ها هر نیمه شب به دور قمر فکر می کنم اینجا چقدر عقربه ها نیش می زنند اینجا چقدر خون جگر فکر می کنم
جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
دلم با عشق تو عاشق ترین شد زیباترین خاطرات عمرم را تو آفریدی .. زیبا ترین نگاهی که به یاد دارم نگاه توست .. زیبا ترین انتظار ، انتظار شیرین دیدن توست .. زیباترین حسرت ، حسرت سال های بودن بدون توست .. زیباترین احساس ، حس جاودانه عشق ورزیدن به توست .. زیباترین رؤیا ، رؤیای شیرین با تو بودن است .. زیباترین کلمات ، کلماتی است که نثار تو گردد .. زیباترین شب ها ، شب هایی که با یاد تو هستم .. زیبا ترین روزها ، روزهایی است که با اندیشه تو سپری گردد .. زیباترین سکوت ، سکوت عاشقانه ای است که گاه با تو دارم و از هزار فریاد در گلو رساتر است .. زیباترین اعتراف ، اعتراف به مهرورزی جاودانه با توست .. این چنین است که با تو زیباترین ها را تجربه می کنم .. دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
کجا بودی؟!!! کجا بــودی وقتی برات شکستـم یخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم کجــا بـودی وقتــی غریبــی و درد داشت مـن تنها رو دیوونه میـــکـرد کجــا بودی وقتی کنـار عکســـات شبا نشستم به هوای چشمـــات کجا بــودی ببینی مــن میســـوزم عیــن چشــات سیـاهه رنـگ روزم ســـرزنشــــای مردمـــو شنیـــدم هــر چــی که باورت نمیشه دیـدم کنـــایه هــاشونــو به جون خریدم نبــود ستــاره ام شبـا گریه چیـدم کجا بودی وقتی اشکــام میریخت خون جای گریه از چشام میـریخت کجـــا بودی وقتـــی آبـــروم مـــرد امــا به خـاطر چشات قسم خـورد کجـــا بودی وقتی که پرپر شـــدم سوختم و از غمت خاکستر شدم خنده واسه همیشه از لبـام رفت رسیدن از مرمر رویــاهـــــام رفت... دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
وقتی در ایوان دلتنگی هایت می نشینی وقتی که پشت یک پنجره بارانی بی هوا شاعر می شوی... وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد... کسی هست که می شود به او پناه برد. کسی که شب دلتنگی را با او می توان قسمت کرد. نگاهت را از سنگفرشهای خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن. تا چه وقت می خواهی یاسهایت را به ساقه گلهای گلدان های اتاقت پیوند بزنی؟ تا چه وقت می خواهی در کوره راههایی که برای خودت ساخته ای قدم برداری؟ می توان از تاریکی ها گذشت می توان خود را در کوچه های سبز دوباره یافت. یک نفر هست یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست. شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن........تنها با او! دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
آتشی ز کاروان جدا مانده دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
در حریم نفس عشق نهادیم دلی دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
نمیگم محاله رویام، نمی گم بی آرزویم
اما با تو، نه نمیشه، هی تویی که رو به روتم نمیگم دلم پوسیده، لحظه هام ابری و تنگه اما باز دلم میگیره، وقتی که دل تو سنگه نمیگم کوچیکه دنیام، نمیگم که بی بهارم اما با نگاه تلخت، شوره زار شوره زارم نمی خوام بگی عزیزم، نمی خوام بگی مهمم ولی جون هرچی عشقه، نذار اینجوری بمیرم قسمت میدم به خورشید، به خدای آسمونا یه کم با من مهربون باش، رحمی کن به من تنها نذار اینجوری بمونم، نذار از غصه بمیرم تو تموم آسمونی، برای من تو، عزیزم! دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
و می گریم برایت با غمی سرد
غمی سرد و دلی سرشار از درد تو دنیای منی ببین چه تنهام خودم درد و دلم درد، لحظه هام درد اگر تاب شنیدن از دلم هست مرا بشنو، منم دردی پر از درد دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
منو از این دلخوشی ها آرامشم جدا نكن من برای با تو بودن پر عشق و خواهشم واسه بودنه کنارت تو بگو به هرکجا پر میکشم من را توی آغوشت بگیر آغوش تو مقدسه بوسیدنت برای من تولد یک نفسه چشم های مهربون تو منو به آتیش میکشه نوازش دست های تو عادته تركم نمیشه فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار به پای عشق من بمون هیچ کس رو جای من نیار مهر لباتو روی تن و لب كسی نزن فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن من
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
باز هم خواب زیبای با تو بودن را دیدم تو از دور می آمدی و پاییز دلم را بهار می ساختی و من محو تو همه چیز حتی خودم را از یاد برده بودم در آن لحظه میخواستم دست دراز کنم و همه ستاره های جهان را چون الماس هایی زیبا به پای تو بریزم یا همه شکوفه های درختان را بر سرت نثار سازم بر لبم ترانه نامت بر صورتم اشک شوقت بر چشمانم برق اشکت پای گرفتار در بهت و سنگین بر جای مانده و گویی باید تنها با پای چشم به دنبال تو می دویدم آری محبوب من من عشق را باور دارم و میدانم آنکه دل به عشق داد بیداری و خوابش عاشقانه است و من همانند همیشه هر شب و روز به سراغت می آیم و تمام عشقم را در دستان تو میگذارم و با چشمانم درخت تنومند عشق را که در جانم روییده است آبیاری میکنم همیشه طنین صدای مهربانت را در ذهنم تداعی میکنم و تاریکی های سخت فراق را با اندیشیدن عاشقانه به تو سپری میکنم به تو می اندیشم...پس هستم دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
مرا از خویش مران من کسی هستم که شب را با گریه هایم به صبح پیوند میزنم من اگر بخواهم فردا هرگز نخواهد آمد من همین امشب زندگی ام را در بستر نبودن هایت به پایان میبرم من غروب که می شود آتش به خرمن احساس می کشم ستاره از درخشش چشمان من سر افکنده است ماه حرفی برای گفتن ندارد خورشید در آنسوی زمین نورش را از من به ارث می برد مرا از خویش مران افسار من اگر از دست رها گردد خالق گونه ای دگر از هر آنچه نبوده خواهم بود من گر بروم از این کویر خشک و بی آب و علف آسمان را بارور خواهم کرد ابرها را به غرشی دیرینه فرا خواهم خواند و خدا را به آیه ای دگر اجبار خواهم ساخت مرا از خویش مران تو تحمل سیلاب نداری تو در دلت بوته زار های خاردار را پرورانده ای تو از غرش ابر میترسی ماه برای تو کافیست تو مگر چند آیه از بری ؟ درخشش ستاره ها تو را بس است مرا از خویش مران من به دنیای تو عادت دارم دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
مــــاه را بیشــــتر از همه دوست می داشتی و حالا ماه هر شب تـــو را به یاد مـــن می آورد می خواهم فراموشت کنم اما این مــــاه با هیچ دســـتمالی از پنجــــره پــاک نمی شـــود!!...
صدای قــلــــب نیست ... صدای پای تو است كه شب ها در سینه ام می دوی ....!! كافیست كمی خسته شوی ..... كافیست كمی بایستی ....! دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
دسـت هایم تـو را می بینند... چشـمانم لمسـت می كنند... و لبهـایم تـو را می بوینـد...! اجـزایم گُم شـده اند! حكایـت تنهـایی روزهاسـت كه با ماســت... از خـودم جـدایم تنــها! اما به تـو پیوســته! پیـوندم بزن... دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
نگاهت آویخته است بر کنار تمام سایههای خیالم
چشمانت همچنان مرا میکاود یاد نگاهت با من است هر جا که باشم من و تو آرامش و سکوت در خلوتی دور آسمانی ابری باران گه گاه روشنایی شمعی آرزوی من چیزیست به همین سادگی ... سنگی بگذار بر کلمات من چراغی روشن کن دانستم بی واژه تو را دوست دارم ... به چشمان تو که فکر میکنم گویا ثانیه ها از رفتن باز می ایستند تو مرا از عمق خودم بیرون میکشی ، از ذره های وجودم ، از ثانیه های بودنم مرا از من میگیری و به درون جاذبه چشمان خودت میکشی
من دیگر در چشمان توام به چشمانت که مینگرم خودم را میبینم
آری من دیگر در چشمان تو ام من زندگی ام وهمه احساسم...برای توست...!
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
كاشكی اون لحظه اخر ، اشكامو تو دیده بودی دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
معشوق جاودان من در خلوت شبانه ام در لحظه های اشک و سکوت و تنهایی ام و در تمام ثانیه هایی که نامت بر زبانم جاری است یاد و خاطره توست که مرا زنده نگه می دارد تمام قلبم لبریز از مهر توست و من این میراث را تا ابد زنده نگه خواهم داشت تا آخرین نفس من در این روزهای با تو بودن به زیر سقف نگاهت رشد کردم و بالیدم و آسمان قلبت را تا بی نهایت عشق پیمودم و رسیدم به آرامشی ابدی به رؤیایی حقیقی من دوست دارم از تو بگویم ای جلوه یی از آرامش من دوست دارم از تو شنیدن را تو لذت نادر شنیدن باش تو از شباهت به زیبایی بر دیده تشنه ام تو دیدن باش
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
قلب دختر از عشق بود ، پاهایش از استواری و دست هایش از دعا دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
دستهای من تو را می خوانند و تو عاشق و تنها در آن دور دست در جستجوی روح گمشده خویشی نگاهم در آن لحظه به یاد ماندنی به نگاهت پیوند خورد و دل کوچک من جز شکوه در نگاه پر عظمت تو چیزی ندید هنوز نمی دانم راز رسیدن به تو در چیست حس می کنم فاصله قدرتمند ترین نیروی جاذبه بین من و توست و انگار پرواز هیچ قاصدکی مرا به یاد تو نخواهد آورد حس می کنم هر روز به دیروز نزدیکتر می شوم نگاه پر از مهربانیت کلام پر مهرو عاطفه ات واژه های آشنا و ناآشنایت به من فهماند که عشق هنوز اعتبار دل دادن دارد و من دیوانه همچون گذشته غرق در احساسات پاک کودکانه ام و تا ابد عاشق تو خواهم ماند تا اعتبار دل را بر فراز آن بنشانم ای همه دنیای من آرزو دارم زیر سقفی از مهربانی برای هم باشیم همچون آینه صداقت را نثار همدیگر کنیم
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
بازی در نیار ..دلم ازت پره ....بازی درنیار ... دلم رو پس بیار ...زخمی که زدی مونده یادگار .....دیگه خسته شدم از بهونه هات ... مثه قفس شده برام رنگه نگات .....این آخر کار بازی درنیار ..... از تو خسته ام...دل شکسته ام... سهم من از چشات شده غصه و غم ..... دیگه با تو بدم ...قیدت رو زدم ..... من بد شدن و مثه تو بلدم ..... خیلی فک کردم ...... دیگه باورت ندارم ....هیچ حرفتو باور نمی کنم ..... خیلی سخته .... چه قدر داشتنت خوب بود ... ولی بود ! ...... به کاری که میکنم ایمان دارم .....میبینی ؟؟؟؟ به جای اینکه تو رو باور داشته باشم ...نداشتنو باور دارم ای کاش بد نمیشدی ....با زندگیم بد بازی کردی .... خیانت؟؟؟.... خدایا اگرتنها ترین تنها شوم باز با منی
دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟ سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنمدو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
به بهانه آب خوردن هر روز !!! لیوانی که ازش آب خوردی را می بوسم !!! رد پای لبهایت هنوز بر لیوان باقی است !!! دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
سکوت همه جا را فرا گرفته بود...... قاضی بانگ برافراشت:توئی؟ با کمری خمیده و چشمانی کم سو و مملو از اشک،پاهایی سست و لرزان قدم بسویی فرشی عرشی برداشت..... او را دزد دیوار خواندند........ او را میکروب پول خطاب کردند....... اما آه و افسوس که او را به اشتباه متهم شناختند......او جرمش فقط یخ فروشی در جهنم بود....او تاوان قلبش را پس میداد..... آری...
فریاد سکوت او بیداد میکرد و غوغایی آرام در دلش سودا میکرد.... مرا به جرم یخ فروشی در جهنم به پای دار کشیدند...... دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مهندس دانیال
|